سفیر سیمرغ، وبلاگ تخصصی ادبیات فارسی

شعری زیبا از دکتر محمد نوید بازرگان

پیک زمحریر

باز سپید پیر ، در جنگل بلوط ، چرخی زد و نشست

بر دوش یک درخت

آرام و کنجکاو لختی به هم نهاد پلک نخفته را

سر زیر بال برد ، در فکر یک سؤال کارام و خواب از او

چندی ربوده بود:

این پچ پچ از کجاست؟ این همهمه ز چیست؟

این لرزه ی ظریف ، کاندر تن زمین ، چون یک تب خفیف ، احساس می شود!

حتی بلوط پیر ، در زیر پنجه ی ، پر اقتدار باز ،

در کار لرزه ای از حرم یک تب است.

باز سپید پیر - این پیک زمهریر - گردن کشید و دید

دستان آفتاب ، شولای برف را از شانه های کوه ، در حال کندن است

سبزینه ی حیات بر جعد کوهسار

و آهنگ نوبهار درساز جنگل است.

دید این نمی شود ، یک رستخیز سبز ، یک اتفاق نرم!

دیگر نمانده است جای درنگ بیش.

باید که برکشید زین ورطه رخت خویش!

باز سپید پیر پرهای نقره گون آهسته باز کرد

بر دوش نرم باد ناچار و نا امید خود را سوار کرد

جنگل بماند و باز مرغان نوبهار

یک لحظه ی دگر در عمق آسمان ، درحوض لاجورد

از خاطرات سرد جز لکه ای سپید چیزی دگر نبود.

دکتر محمد نوید بازرگان





:: برچسب‌ها: دکتر محمد نوید بازرگان, شعر, معاصر, پیک زمحریر,
نويسنده : ....